الا یا ایها الساقی ادر کآسا وناولها که عشق آسان نمود اول , ولی افتاده مشکلها
سلام
بلاگ اسکای عزیز قراره بخشی از خاطرات و تجربیات من اینجا ثبت بشه.لطفا ازشون درست و خوب محافظت کن. شاید روزگاری بعد از من به کاره فرزندان و همسرم بیاد.
الا یا ایها ساقی ادرکسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
خوب الان از سال 98 چیزی ننوشتم. تقریبا هیچ چیز بهتر نشده همه چیز رو به افوله. همه چیز رو به نابودی. به بدخلقی و بی ادبی و تن پروری و پرروی آقای همسر خیانت هم اضافه شده. منم بدبختر از همیشه دارم خودم رو نابود میکنم. چند شب بعد از رسوندن بچه از کلاس گفت میره اداره . من خونه مامانم بودم. سریع برگشتم خونه شام پختم بهش دوبار زنگ زدم که اطلاع بدم من خونه ام شام بیاد خونه جواب نداد.بار سوم که به گوشی دومش زنگ زدم دیدم با یه مهربونی بی نظیر که کاملا ازش بعیده جواب داد و گفت تا یک ساعت دیگه دیرتر از همیشه میاد. وقتی بینوا پسر بزرگه هم بهش زنگ زده بود که ازش اجازه بگیره شب بمونه خونه مادربزرگش با تعجب بهم زنگ زد . گفت بابا حتما یه چیزیش شده . زیادی مهربون و عجیب بود.وقتی شب اومد خونه کاملا تو قیافه بود و مثل همیشه نمیشد با یه من عسل هم خوردش. همه تو پذیرایی چپه شدیم . اونم یه ویس از ایتا گذاشت و همگی خوابیدیم .یهو ساعت یک و نیم بیدار شدم دیدم سخنرانی داره پخش میشه و ما خوابیم وقتی اومدم گوشی رو خاموش کنم چشمم به گالریش خورد که دوتا عکس دندون مال یه خانوم بود. اونهم از یه مطب خیلی دور.خیلی داغون شدم. یکساعت بعدش پاشد دید من بیدارم بهم گفت چرا بیداری گفتم خوابم نمیبره.خواست کنارش بخوابم. بهش گفتم دیشب تو ماشین کی کنارت بود که اونقدر مهربون شده بودی خیلی جا خورد ولی سریع دست پیش و گرفت که پس نیفته. فرداش هم از طریق دوستام فهمیدم یه بیشرف متولد 58 طرفش. تف به شرف نداشتت مرد که به هر زبونی می تونی بهم دروغ میگی. بخدا اگه قلب مادر مریضم نبود خودت و بچه هات رو میزاشتم میرفتم اونجا که هرگز پیدام نکنی.خیلی عوضی و بدذاتی چطور می تونی بامنی که اینقدر بهت وفادار و دلسوز وعاشقم این کثافت کاریا رو بکنی. تف به ذات پلید خودت و جد و آبادت. اگه خودم رو بکشم اگه آتیش جهنم رو به جون بخرم تو رو هم به آتیش می کشم بی شرف
سلام
نمیدونم نوشتن غصه هام کمشون میکنه یا زیاد؟؟ فقط دلم میخواد بنویسم که بعدا اگر زنده باشم یادم باشه چی باعث می شد همه روزها همه شبها همه لحظاتم تلخی سپری بشه. مرد من همسرم تو که قراره پشتیبان من باشی .من وتو که قراره باهم به بچه هامون پرواز یاد بدیم آیا خودمون بلدیم دوتایی باهم پرواز کنیم؟؟ چرا اینهه از تحقیر دیگران لذت میبری ؟؟ چرا من و خانواده ام اینهمه برات دستاویز تحقیر و توهین هستیم؟ چرا هرگز و در هیچ موردی تو یا خانواده ات مقصر نیستی ؟؟ چرا اگر بنا کارش رو توی خونه اشتباه انجام بده این من و برادر و مادرم هستیم که فحش میشنویم؟؟؟ چرا شبها که بیدار میشی بجای بغل زنت اون گوشی لامصب رو میگیری دستت؟؟ من به کی پناه ببرم؟؟
تو مثلا بهترین دوست منی؟؟؟ الان من جرات دارم کوچکترین درد دل کوچکترین انتقاد رو به تو بکنم؟؟ چقدر با من صادقی والله صفر درصد.
چرا پسر بزرگمون که فقط نه سالشه وقتی میگم بابا امروز اضافه کاره یا پنچشنبه ای که میری اضافه کار اینقدر خوشحاله ذوق میکنه؟؟؟؟؟ چرا خودش دیکته می نویسه پیش تو نمیاد؟؟؟ میدونی وقتی بهش میگم برو پیش بابا چی میگه؟؟ میگه برم که بهم تیکه متلک بندازه؟؟؟ چرا باید برای پخت غذا درست کردن سالاد و ژله برای مهمون انگ گاو بودن به من و مادرم بزنی؟؟ بد زنی هستم برات؟؟ از توانت بیشتر درخواست کردم؟ طلا خواستم؟؟ خونه دویست متری خواستم؟ سفر های زیاد رفتیم؟؟؟ خدماتی توی خونه دارم؟ بهت محل نمی دم میرم باشگاه و با دوستام دور دور. تو الان دوازده سال زن گرفتی یه روز استخرت قطع نشده؟؟یروز از تفریح و با دوستات بودنت .با دیپلم زن گرفتی الان فوق لیسانسی بی انصاف .من چه پیشرفتی کردم.؟ به کجا رسیدم از کنار تو بودن؟؟؟؟چه عشقی به من ورزیدی؟؟ شبی که مجبور شدم بعلت فشار بالا بچه رو زودتر بدنیا بیارم چقدر فحش دادی چقدر توهین کردی؟؟ وقتی بچه اسهال استفراغ گرفته بود مننژیت شده بود میگفتی بچه دوساله من تمارض می کنه چقدر در لحظات سخت با شعور رفتار می کنی نه؟؟؟ باشه شوهر عزیزم حال دنیا همیشه همین نبوده همین هم نخواهد موند. این حرفها رو هرگز بهت نمیگم میمیرم و میبرم توی قبر. امیدوارم دنیا بهت یاد بده زن آدم حیوون خونگیش نیست هررفتاری دلت بخواد باهاش داشته باشی . بهرحال تو هم پیر میشی یه جایی یه وقتی باید جواب پس بدی. مرد مغرور پر مدعای من . همیشه مودب بودم هیچ وقت صدامو بالانبردم هرگز به خانواده ات توهین نکردم همیشه احترامشون رو داشتم دستت درد نکنه مرد قدرشناس من. خونه ای انتخاب کردی که هشتاد درصد پولش رو من دادم ولی با نظر تو انتخاب شد. تلویزیو و یخچال و کوفت زهرمار به هر کدوم نگاه می کنم همه رد پای دیکتاتوری تویه همسر دیکتاتور من.
آیا می شود روزی شب سخت وسرد فاصله ما نیز سحر شود؟؟
دیشب خیلی سعی کردم یلدای خوبی بسازم. دلم برای همه خانواده هایی که درگیر غم و ناراحتی و بیماری هستند میسوخت ولی فکر کردم وظیفه اصلی من فعلا شاد کردن مادر عزیزم هستش.پس افسردگی ممنوع.رفتم کمی خرید کردم برادر و دخترجان و همسرشون هم قرار بود علاوه بر مادر و برادر ته تغاری مهمان من باشند. شام هم به ماکارونی و سالاد ماکارونی بسنده کردم. با کمی مخلفات ولی آقای همسر متاسفانه طبق معمول کلا توی قیافه بود. مثل همیشه که وقتی خانواده من مهمانن اخم از چهره اش پاک نمیشد. اونوقت توی مهمونی پنچشنبه فامیلهاش یک تنه بار نمک و مزه پرونی رو به عهده گرفته بود و من هم باهاش پایه بودم. این بار اولش نیست بار آخرش هم نخواهد بود که برای ما قیافه میگیره. اونوقت من خودم رو برای خودش و فامیلش میکشم. متاسفم برای خودم که هرگز نتوستم مثل خودش رفتار کنم. کل روز جمعه هم به دلیل مکالمه پدر و پسر زهرمارمون شد. پسر اول از جهت خلقیات کاملا شبیه باباشه .همونقد رپرتوقع جسور در گفتار همونقدر غیر قدرشناس. حالا وقتی به باباش میگه بابا مودب باش کسی که به دیگران چیز یاد میده اول باید خودش ادب رو رعایت کنه حالا چرا کل روز با من تو قیافه بود خدا داند؟؟ کلا که استاد خراب کردن حال خوبه ....کاش کسی بهش بگه باید شاکر خدا باشه بابت بچه های سالم و خوش زبون.بابت همسر قانع و کم توقع و غیر ستیزه جو. کاش یه نفر بهش بگه اگر همسرت تو هر رفتاری داری تلافی نمی کنه دلیلش نفهمیش یا اسکلیش نیست دلیلیش شخصیت خودشه که نمی خواد بیجهت تنش درست کنه و زندگی رو به دیگران زهرمار کنه.کاش بدونه اینکه من خیلی چیزها رو میدونم ولی به روی خودم نمیارم دلیلش این نیست که نمی فهمم چکار می کنی دلیلش اغماض هستش تا خودت بخودت بیایی . خلاصه این رسم روزگا ر نیست با ما به این از باش که با خلق جهانی همسر از ما بهترونم...
سلام بر حسین مظلوم عالم که امروز متاسفانه توفیق زیارت عاشورایش را نداشتم چون فکر کردم امروز یکشنبه هست درحالیکه دوشنبه بود. اینم فکر کنم از علائم کبر سنم هستش. دیگه دارم پیر میشم
این چند روز دوباره درگیر بیماری دینگیل و شیطنتهای جینگیل بودیم. دیروز مرخصی گرفتم بخاطر عشق کوچولوم که همچنان خروسک دست از سرش برنمی داره و حالش رو بهم ریخته. بعد الظهر هم به اصرار مادر جان و زن عمو بردمیش پیش یه خانوم که با فوت کردن تو بینی بچه گلوی بچه رواز عفونت پاک می کنه اولش که کلی بچه رو ماساژ داد الهی مادرش بمیره خیلی گریه کرد ولی گفت باید گره هاش باز بشه بعدش توی بینیش روغن ریخت بعدش هم توی بینیش فوت کرد بچم نصفه جون شد اونقدر گریه کرد. ما که زیر سرم بردیم کورتون که مدام داره میگیره گفتیم این روش رو هم امتحان کنیم شاید خدا خواست بچه بهتر شد. از تب و بی قراری و بی اشتهایی و آبریزش بینی و سرفه های خفنش خسته شدم. خدا کمک کنه. دیروز یکساعتی هم با مشاور مدرسه جینگیل جانم صحبت کردم و راجع به شرایط و محیط خونه و نوع برخورد پدرجانش و خودم براش توضیح دادم. البته که اصلا باورش نمیشد از خانواده فرهیخته ای مثل ما همچین رفتاری سربزنه. بخاطر همینه که میگن از روی ظاهر دیگران راجع به باطن زندگیشون قضاوت نکنید. ولی نمی شه ما توی خونه جو بکاریم توی مدرسه و اجتماع گندم درو کنیم. بچه ما انعکاس رفتاروروحیات ماست. وقتی ما آستانه تحملون در پایین ترین سطح ممکنه چجوری توقع داریم پسرکوچولوی هشت سالمون حضرت ایوب (ع)وار رفتار کنه. متاسفانه خودم هم حسابی درگیر انفولانزا شدم و بدن درد شدید دارم. بیچاره معتادها چی میکشن وقت ترک .بدن درد خیلی بده .من اگه معتاد شم اصلا ترک نمی کنم.
امروز عمه مورد علاقه پسرم زحمت کشیده اومده پیشش . خیلی زحمت کشیده .البته باز دیروز میگفت تو بچه هاتو لوس کردی منم مجبور شدم یکی دو چشمه از تربیت پدر بزرگوارشون رو براش توضیح بدم صدالبته اونهم تا تونست رو رفتارش ماله کشید. ولی واقعا لوس بازی بچه دو و نیم ساله مستحق کتک خوردن نیست اونهم بچه مریض لاجون یازده کیلویی. دیشب بخاطر حال بدم زود قرص خوردم و خوابیدم ساعت یک بلند شدم دیدم آقای همسر پای لبتابه و هندزفری توی گوشش . خواستم یکم آشپزخونه رو مرتب کنم که فردا خواهرش میاد توی ظاره آشپزخونه نامرتبی نباشه هی گفت برو بخواب تو همین فاصله جینگیل اومد آشپزخونه آب بخوره که دینگیل هم با گریه بیدار شد و اومدو اون اتفاقی که نباید بیفته افته . آقای همسر خواست دینیگیل رو ساکت کنه که دوباره بچه جیغ کشید من سریع توی شیشه اش آب ریختم ولی آقای همسر در همون چند لحظه کوتاه چنان کوبید روی کابینت که هممون یک متر پریدیم بالا . کلی هم طبق معمول از ادبیات خاصه خودش در جهت تادیب ما استفاده کرد . منهم سریع بچه رو بغل کردم و شیشه رو گذاشتم توی دهنش و بردم خوابوندم . ولی دیگه اصلا خوابم نمیبرد . اعصاب داغون بدن درد شدید بچه مریض عذاب وجدان از اینکه چرا بچه های نازنینم اینقدر مریض و ضعیفن. خدایا همه مریض ها رو شفا بده بچه های من رو کنارشون.خلاصه اینکه ایام بکام نیست و از زمین و آسمون میباره. توی اداره دوتا پروپوزال نوشته بودم دادم تایپیست تایپ کنه ولی نامه های اداریش رو خودم زدم حالا همکارم که در حقیقت رئیسم هم هست می گه تو می خواستی کار ماشین نویس رو بی ارزش کنی چون پروپوزال رو دادی تایپ کرده اما نامه دو خطی ارائه رو خودت تایپ کردی . تو رو خدا ببین با کیا میشیم هشتاد میلیون. واقعا چه نیت پلیدی پشت این رفتار من نهفته است جز اینکه گفتم برای دو خط ده بار این ماشین نویس رو نبرم بیارم. خودم بزنم. حالا این شده شر واقعی . خدایا یا منو شبیه اینا کن یا اینا رو شبیه من . آخه چرا هرکاری در نظر این آدمها اینقدر معنی و سیاستهای وحشتناک پشتش داره. با همسرجان هم همین مشکل رو دارم.بابت کوچکترین چیزی اونقدر معما طرح میکنه که آدم خودش به خودش شک میکنه .مثلا دینگیل به مادرجان بنده میگن عزیز درحالیکه معمولا بچه ها به مادرجان بنده می گفتن مامان بزرگ به مادر ایشون میگفتن عزیز.حالا چون پسردوساله من تمیز و تشخیص نمیده به هرجفتشون میگه عزیز. و من و برادرم هم به زبون بچه میگیم عزیز. حالا ایشون چند بار با زبون خوش و غیرخوش تذکر دادن مباد که از عنوان شاهنشاهی مادرم سواستفاده بشه و چه توطئه شومی نهفته است که یهو تو و برادرت به مادرت میگی عزیز. هیچی عزیزم می خوایم بنیان امپراتوری خاندان شما رو متزلزل کنیم. والله من اصلا نمی فهمم ما آدمها اینهمه انرژی و وقتی که برای ریز شدن در رفتار اطرافیانمون و گیر دادن به اون بدبختها صرف می کنیم صرف خودمون میکردیم الان هرکدوم مراحل تصوف و عرفان رو انتها رفته بودیم. خلاصه که علی رغم اینکه خدا رو شاکرم بابت دوتا پسر عشقم و همسر عزیزوارم ولی حال دلم خوش نیست. بازهم خدایا شکرت بابت دوستای نازنینم که جونم به جونشون بسته است و تنها شنونده بی غل و غش درد و دلهام هستن . الهی هشمون دلشون شاد و سرشار از آرامش باشه.