سلام بر حسین مظلوم عالم که امروز متاسفانه توفیق زیارت عاشورایش را نداشتم چون فکر کردم امروز یکشنبه هست درحالیکه دوشنبه بود. اینم فکر کنم از علائم کبر سنم هستش. دیگه دارم پیر میشم
این چند روز دوباره درگیر بیماری دینگیل و شیطنتهای جینگیل بودیم. دیروز مرخصی گرفتم بخاطر عشق کوچولوم که همچنان خروسک دست از سرش برنمی داره و حالش رو بهم ریخته. بعد الظهر هم به اصرار مادر جان و زن عمو بردمیش پیش یه خانوم که با فوت کردن تو بینی بچه گلوی بچه رواز عفونت پاک می کنه اولش که کلی بچه رو ماساژ داد الهی مادرش بمیره خیلی گریه کرد ولی گفت باید گره هاش باز بشه بعدش توی بینیش روغن ریخت بعدش هم توی بینیش فوت کرد بچم نصفه جون شد اونقدر گریه کرد. ما که زیر سرم بردیم کورتون که مدام داره میگیره گفتیم این روش رو هم امتحان کنیم شاید خدا خواست بچه بهتر شد. از تب و بی قراری و بی اشتهایی و آبریزش بینی و سرفه های خفنش خسته شدم. خدا کمک کنه. دیروز یکساعتی هم با مشاور مدرسه جینگیل جانم صحبت کردم و راجع به شرایط و محیط خونه و نوع برخورد پدرجانش و خودم براش توضیح دادم. البته که اصلا باورش نمیشد از خانواده فرهیخته ای مثل ما همچین رفتاری سربزنه. بخاطر همینه که میگن از روی ظاهر دیگران راجع به باطن زندگیشون قضاوت نکنید. ولی نمی شه ما توی خونه جو بکاریم توی مدرسه و اجتماع گندم درو کنیم. بچه ما انعکاس رفتاروروحیات ماست. وقتی ما آستانه تحملون در پایین ترین سطح ممکنه چجوری توقع داریم پسرکوچولوی هشت سالمون حضرت ایوب (ع)وار رفتار کنه. متاسفانه خودم هم حسابی درگیر انفولانزا شدم و بدن درد شدید دارم. بیچاره معتادها چی میکشن وقت ترک .بدن درد خیلی بده .من اگه معتاد شم اصلا ترک نمی کنم.
امروز عمه مورد علاقه پسرم زحمت کشیده اومده پیشش . خیلی زحمت کشیده .البته باز دیروز میگفت تو بچه هاتو لوس کردی منم مجبور شدم یکی دو چشمه از تربیت پدر بزرگوارشون رو براش توضیح بدم صدالبته اونهم تا تونست رو رفتارش ماله کشید. ولی واقعا لوس بازی بچه دو و نیم ساله مستحق کتک خوردن نیست اونهم بچه مریض لاجون یازده کیلویی. دیشب بخاطر حال بدم زود قرص خوردم و خوابیدم ساعت یک بلند شدم دیدم آقای همسر پای لبتابه و هندزفری توی گوشش . خواستم یکم آشپزخونه رو مرتب کنم که فردا خواهرش میاد توی ظاره آشپزخونه نامرتبی نباشه هی گفت برو بخواب تو همین فاصله جینگیل اومد آشپزخونه آب بخوره که دینگیل هم با گریه بیدار شد و اومدو اون اتفاقی که نباید بیفته افته . آقای همسر خواست دینیگیل رو ساکت کنه که دوباره بچه جیغ کشید من سریع توی شیشه اش آب ریختم ولی آقای همسر در همون چند لحظه کوتاه چنان کوبید روی کابینت که هممون یک متر پریدیم بالا . کلی هم طبق معمول از ادبیات خاصه خودش در جهت تادیب ما استفاده کرد . منهم سریع بچه رو بغل کردم و شیشه رو گذاشتم توی دهنش و بردم خوابوندم . ولی دیگه اصلا خوابم نمیبرد . اعصاب داغون بدن درد شدید بچه مریض عذاب وجدان از اینکه چرا بچه های نازنینم اینقدر مریض و ضعیفن. خدایا همه مریض ها رو شفا بده بچه های من رو کنارشون.خلاصه اینکه ایام بکام نیست و از زمین و آسمون میباره. توی اداره دوتا پروپوزال نوشته بودم دادم تایپیست تایپ کنه ولی نامه های اداریش رو خودم زدم حالا همکارم که در حقیقت رئیسم هم هست می گه تو می خواستی کار ماشین نویس رو بی ارزش کنی چون پروپوزال رو دادی تایپ کرده اما نامه دو خطی ارائه رو خودت تایپ کردی . تو رو خدا ببین با کیا میشیم هشتاد میلیون. واقعا چه نیت پلیدی پشت این رفتار من نهفته است جز اینکه گفتم برای دو خط ده بار این ماشین نویس رو نبرم بیارم. خودم بزنم. حالا این شده شر واقعی . خدایا یا منو شبیه اینا کن یا اینا رو شبیه من . آخه چرا هرکاری در نظر این آدمها اینقدر معنی و سیاستهای وحشتناک پشتش داره. با همسرجان هم همین مشکل رو دارم.بابت کوچکترین چیزی اونقدر معما طرح میکنه که آدم خودش به خودش شک میکنه .مثلا دینگیل به مادرجان بنده میگن عزیز درحالیکه معمولا بچه ها به مادرجان بنده می گفتن مامان بزرگ به مادر ایشون میگفتن عزیز.حالا چون پسردوساله من تمیز و تشخیص نمیده به هرجفتشون میگه عزیز. و من و برادرم هم به زبون بچه میگیم عزیز. حالا ایشون چند بار با زبون خوش و غیرخوش تذکر دادن مباد که از عنوان شاهنشاهی مادرم سواستفاده بشه و چه توطئه شومی نهفته است که یهو تو و برادرت به مادرت میگی عزیز. هیچی عزیزم می خوایم بنیان امپراتوری خاندان شما رو متزلزل کنیم. والله من اصلا نمی فهمم ما آدمها اینهمه انرژی و وقتی که برای ریز شدن در رفتار اطرافیانمون و گیر دادن به اون بدبختها صرف می کنیم صرف خودمون میکردیم الان هرکدوم مراحل تصوف و عرفان رو انتها رفته بودیم. خلاصه که علی رغم اینکه خدا رو شاکرم بابت دوتا پسر عشقم و همسر عزیزوارم ولی حال دلم خوش نیست. بازهم خدایا شکرت بابت دوستای نازنینم که جونم به جونشون بسته است و تنها شنونده بی غل و غش درد و دلهام هستن . الهی هشمون دلشون شاد و سرشار از آرامش باشه.
سلام به دختر نمونه عالم زینب کبری(س) تولدتون مبارک خواهرترین خواهرها
از اون روز که نوشتم بازهم درگیریهای هرروزه ادامه داشت.دینگیل مامان دوره سختی رو می گذرونه. یکهفته با پدرش و برادر مهربون مرخصی گرفتیم که هم مرهم زخم شدید گلوش باشیم هم با محبت زخم روحش رو که خودمون با خودخواهی و بی رحمی تمام ایجاد کرده بودیم التیام ببخشیم البته تا حدودی موفق بودیم و بچه از اون بحران شدید خارج شد ولی دوباره از سه روز بعد بهبودیش تب شدید و خروسکش عود کرد و ما دوباره گرفتار بستری و پایین اوردن تب و سرم شدیم.بچم هلاک شد .جینگیل بیچاره هم که از پنج صبح روز جمعه آواره دکتر و بستری شده بود همش دعواش می کردیم که ساکت باش داداشت بخوابه . خدایی در حق این بچه ما خیلی جفا کردیم . از روزی که داداشش اومده این بیچاره آماج حملات :داداشت خوابه داداشت مریضه و ... شده خدا ما رو ببخشه و از سرتقصیراتمون بگذره با این فرزند پروریمون. پریروز دوباره بخاطر نگذاشتن دندونه س و درست نگذاشتن الف ها, با پدرش یه کنتاک حسابی داشت به پدرش می گه چرا منو می زنی چرا به من فحش میدی ؟ و من فقط گریه کردم بحال پسر هشت سالم که توی خونه خودش هرساعت داره به روحش تجاوز میشه. مورد تحقیر و توهین قرار می گیره و مدام سرزنشش می کنیم چرا تو مدرسه خانومتون ازت ناراضیه؟ خوب معلومه بچه ای که هفت روز هفته آرامش نداره چه از جانب پدر مادر چه داداش کوچیکش چطور میخواد تو مدرسه بهترین باشه؟؟ آخه خودم هم این چند وقت بی حوصله و عصبی ام. منم دارم شبیه باباشون میشم. بیچاره بچه ها چی میکشن دست پدر و مادر بی طاقت؟ دیروز دینگیل بعد از ترخیص دوباره توی خونه کلی بهونه می گرفت تموم مدت بغل خودم بود سرسفره شام سوپ رو می ریخت تو پیش دستی از پیش دستی توی سفره و میخواست از سفره بخوره پدرش یه تشر حسابی بهش زد.بچه بینوا مدام می خواد مقاومت کنه. دستش رو میزاره تو دهنش و محکم گاز می گیره جای گاز رو انگشتش می مونه. عشق کوچولوی من اینقدر عصبی شده که خدا میدونه . کاش ما یاد بگیریم بچه ها آدم آهنی نیستن که طبق برنامه از پیش تعیین شده عمل کنن اونا آدمن احساس دارن شعور دارن و از همه مهمتر بچه ان کاش بفهیمیم ما مسئول آرامش روح و روان اونها هستیم نه شکنجه هایی که در کودکی از والدینمون دیدیم و الان میخواهیم تلافی دربیاریم.. کاش میتونستم به همین واضحی با شریک زندگیم مکالمه کنم . حیف که هرگز اجازه نمیدی مثل دوتا دوست باهم گفتگو کنیم. اونقدر اعتماد به نفس داری که فکر می کنی خدایی. فکر می کنی هیچ کس هیچ چیز نمی فهمه تنها دانای عالم خودتی. توی این ده سال به تعداد انگشتان یکدست هم نتوستم حرف دلمو بهت بزنم. واگویه دل من به قیامت مرد رویاهای من.خدا به همه ما و از همه بیشتر به شما همسر بزرگوارم آرامش بده. من منکر کمک شما در منزل نیستم من منکر خوبیها و مهربونیت به بچه ها و خودم نیستم.ظرفهای شام رو میشوری به من کمک می کنی ولی تو رو خدا اینقدر روان من وبچه ها رو مورد شخم زدن قرار نده. بزار یک هفته بی تنش زندگی کنیم. اون خط کش میزان رو که دستت گرفتی و هر لحظه داری ما و بچه ها رو باهاش اندازه میگیری و هرلحظه که بیرون زدیم یه قدرت نمایی می کنی بزار کنار. راحت زندگی کن همه تو رو دوست دارن اگر نخواهی با توهین و تحقیر قدرتت رو به رخ ما بکشی. والله برای مردونگی اینهمه زور نیاز نیست می تونی یموقع با بزرگواری از مسایل بگذری یه موقع با دید مثبت به وقایع نگاه کنی. اگر یکربع تاخیر کردیم بزاری بحساب اینکه خیری توش باشه نه اینکه کل دودمان ما رو به فحش بکشی که اینها ژنتیک خانواده مادریست. می بینی آرامش و عشق در یک قدمی ماست اگر هر دو کمی فقط کمی اراده کنیم. کاش صدایم را می شنیدی.
سلام به فضای مجازی که قراره بعد از این همدم و شنونده خاطرات تلخ و شیرین من بشه. سالهاست که وبلاگ میخونم ولی هیچ وقت اقدامی برای نوشتن نکردم. ولی حالا به هزاران دلیل دلم می خواد بنویسم.نمی دونم برای خودم یا در آینده فرزندانم یا همسرجانم. خدا میدونه.ولی خوبه که آدم تمام سکوتشو یه جایی ثبت کنه . دلم می خواد یروز همه اونایی که دوستم داشتن یا آزارم میدن بعد از مرگم اینا رو بخونن و بگن چقدر قضاوتهاشون قرین به واقعیت بوده.
من متاهل و کارمندهستم . صاحب دو گل پسر خوشگل و دوست داشتنی .یکی هشت ساله یکی دوساله. آرامش روح و روانم و تنها دلخوشی من در روزهای سخت زندگیم هستن. گاهی روزگار خیلی بهم سخت گرفته ولی بقول آقای همسر چون می گذرد غمی نیست. این روزها هم برام روزهای امتحان و سختیه. مادر عزیزتر از جانم خیلی رنجور و بیمار شده و قلبم بخاطر انواع دردهایی که داره همیشه فشرده و ناراحته. دیشب دوباره با برادر بردیمش بیمارستان متاسفانه نتایج آزمایش آنزیم های قلب مشکوک ونوار قلب مورد داشت . بالاخره رضایت دادن ترخیص شیم و لی در اسرع وقت باید آنژیو بشه. قبلا هم سه بار آنژیو شده و عمل بای پس انجام داده و این خیلی منو میترسونه. خدایا این بزرگترین سرمایه و دلخوشیه ما رو حفظ کن.البته انشاالله خدا همه پدر و مادرها رو حفظ کنه و عمر طولانی وباعزت بهشون بده.وقتی هم از بیمارستان برگشتم پسران و مستر خواب بودن. ولی دوباره دینگیل (پسرکوچیکم) دوباره گریه سر داد و داداشش که عصبانی شده بود اونو زد و اینگونه جنگ جهانی در ساعت دو نیمه شب در منزل ما آغاز شد. چشممون روز بد نبینه که جناب دینگیل اونقدر گریه کرد که مستر وارد عمل شد و از روش (ضربتی زدی ضربتی نوش کن) حسابی از خجالتش دراومد. آخه عزیزم چرا بچه دو سال و سه ماه رو میزنی واقعا بچه دوساله رو کم کردن داره امیدوارم خدا بهت عقل بده که نخوای با زدن بچه دوساله رو ادب کنی. منم که مثل همیشه جرات اظهار نظر ندارم چون طوفان دوباره شروع میشه و همه رو باهم نابود میکنه. میدونم که شما هم خسته ای می خوای استراحت کنی ولی خدایی این روش اگر منو بزنی من بجاش سه تا میزنمت دیگه منسوخ شده .خدا رحمت کنه پدرت رو که با بدترین روش ممکن تو رو تربیت کرده. یعنی تا خود صبح نتوستم بخوابم .فکر و خیال مامان از یکطرف فکر و خیال این پسرهای بی نوام ازیک طرف. خدایا خودت کمک کن. دینگیل قبلا خیلی خوش اخلاق بود و فقط بعضی وقتها روح لجبازی درونش حلول می کرد ولی الان روزی سه بار بصورت ممتد حداقل یکساعت بی وقفه گریه میکنه و مستر هم که اصلا حوصله این صدای وحشتناک رو نداره. نمیدونم چکار کنم جیگرمامان به آرامش برسه . باید برم پیش یه مشاور خوب. اگر کسی از این کوچه گذر کرد و منو خوند و مشاور خوب و کاربلد با قیمت مناسب سراغ داشت برای رضای خدا بهم آدرسش رو بده. فکر کنم اگر به این اوضاع پیش بریم خانوادگی راهی تیمارستان بشیم.التماس دعا یا حق