سلام به فضای مجازی که قراره بعد از این همدم و شنونده خاطرات تلخ و شیرین من بشه. سالهاست که وبلاگ میخونم ولی هیچ وقت اقدامی برای نوشتن نکردم. ولی حالا به هزاران دلیل دلم می خواد بنویسم.نمی دونم برای خودم یا در آینده فرزندانم یا همسرجانم. خدا میدونه.ولی خوبه که آدم تمام سکوتشو یه جایی ثبت کنه . دلم می خواد یروز همه اونایی که دوستم داشتن یا آزارم میدن بعد از مرگم اینا رو بخونن و بگن چقدر قضاوتهاشون قرین به واقعیت بوده.
من متاهل و کارمندهستم . صاحب دو گل پسر خوشگل و دوست داشتنی .یکی هشت ساله یکی دوساله. آرامش روح و روانم و تنها دلخوشی من در روزهای سخت زندگیم هستن. گاهی روزگار خیلی بهم سخت گرفته ولی بقول آقای همسر چون می گذرد غمی نیست. این روزها هم برام روزهای امتحان و سختیه. مادر عزیزتر از جانم خیلی رنجور و بیمار شده و قلبم بخاطر انواع دردهایی که داره همیشه فشرده و ناراحته. دیشب دوباره با برادر بردیمش بیمارستان متاسفانه نتایج آزمایش آنزیم های قلب مشکوک ونوار قلب مورد داشت . بالاخره رضایت دادن ترخیص شیم و لی در اسرع وقت باید آنژیو بشه. قبلا هم سه بار آنژیو شده و عمل بای پس انجام داده و این خیلی منو میترسونه. خدایا این بزرگترین سرمایه و دلخوشیه ما رو حفظ کن.البته انشاالله خدا همه پدر و مادرها رو حفظ کنه و عمر طولانی وباعزت بهشون بده.وقتی هم از بیمارستان برگشتم پسران و مستر خواب بودن. ولی دوباره دینگیل (پسرکوچیکم) دوباره گریه سر داد و داداشش که عصبانی شده بود اونو زد و اینگونه جنگ جهانی در ساعت دو نیمه شب در منزل ما آغاز شد. چشممون روز بد نبینه که جناب دینگیل اونقدر گریه کرد که مستر وارد عمل شد و از روش (ضربتی زدی ضربتی نوش کن) حسابی از خجالتش دراومد. آخه عزیزم چرا بچه دو سال و سه ماه رو میزنی واقعا بچه دوساله رو کم کردن داره امیدوارم خدا بهت عقل بده که نخوای با زدن بچه دوساله رو ادب کنی. منم که مثل همیشه جرات اظهار نظر ندارم چون طوفان دوباره شروع میشه و همه رو باهم نابود میکنه. میدونم که شما هم خسته ای می خوای استراحت کنی ولی خدایی این روش اگر منو بزنی من بجاش سه تا میزنمت دیگه منسوخ شده .خدا رحمت کنه پدرت رو که با بدترین روش ممکن تو رو تربیت کرده. یعنی تا خود صبح نتوستم بخوابم .فکر و خیال مامان از یکطرف فکر و خیال این پسرهای بی نوام ازیک طرف. خدایا خودت کمک کن. دینگیل قبلا خیلی خوش اخلاق بود و فقط بعضی وقتها روح لجبازی درونش حلول می کرد ولی الان روزی سه بار بصورت ممتد حداقل یکساعت بی وقفه گریه میکنه و مستر هم که اصلا حوصله این صدای وحشتناک رو نداره. نمیدونم چکار کنم جیگرمامان به آرامش برسه . باید برم پیش یه مشاور خوب. اگر کسی از این کوچه گذر کرد و منو خوند و مشاور خوب و کاربلد با قیمت مناسب سراغ داشت برای رضای خدا بهم آدرسش رو بده. فکر کنم اگر به این اوضاع پیش بریم خانوادگی راهی تیمارستان بشیم.التماس دعا یا حق
سلام عزیز دلم.چه کار خوبی اینکه شروع کردی به نوشتن.هیچ چیز به این اندازه آدم رو آروم نمیکنه...خداوند میفرماید:" ما انسان را در رنج آفریدیم" حالا رنج هر کس یه جوره گاهی کسی که هیچ مشکلی نداره خودش یه جورایی در رنجه!چون انگار اصلا زنده نیست و زندگی نمیکنه که حالا از اون بابت رنجی متحمل بشه. پس از این بابت کمی خوشحال باید بود که رنجی داریم و درپی رفع آنیم.
نازنینم مراقب گل پسرا و مادر عزیزت باش
سلام عزیزدل.خوبی؟ممنونم که مثل همیشه انرژی مثبت منی

برام دعا کن