سلام به دختر نمونه عالم زینب کبری(س) تولدتون مبارک خواهرترین خواهرها
از اون روز که نوشتم بازهم درگیریهای هرروزه ادامه داشت.دینگیل مامان دوره سختی رو می گذرونه. یکهفته با پدرش و برادر مهربون مرخصی گرفتیم که هم مرهم زخم شدید گلوش باشیم هم با محبت زخم روحش رو که خودمون با خودخواهی و بی رحمی تمام ایجاد کرده بودیم التیام ببخشیم البته تا حدودی موفق بودیم و بچه از اون بحران شدید خارج شد ولی دوباره از سه روز بعد بهبودیش تب شدید و خروسکش عود کرد و ما دوباره گرفتار بستری و پایین اوردن تب و سرم شدیم.بچم هلاک شد .جینگیل بیچاره هم که از پنج صبح روز جمعه آواره دکتر و بستری شده بود همش دعواش می کردیم که ساکت باش داداشت بخوابه . خدایی در حق این بچه ما خیلی جفا کردیم . از روزی که داداشش اومده این بیچاره آماج حملات :داداشت خوابه داداشت مریضه و ... شده خدا ما رو ببخشه و از سرتقصیراتمون بگذره با این فرزند پروریمون. پریروز دوباره بخاطر نگذاشتن دندونه س و درست نگذاشتن الف ها, با پدرش یه کنتاک حسابی داشت به پدرش می گه چرا منو می زنی چرا به من فحش میدی ؟ و من فقط گریه کردم بحال پسر هشت سالم که توی خونه خودش هرساعت داره به روحش تجاوز میشه. مورد تحقیر و توهین قرار می گیره و مدام سرزنشش می کنیم چرا تو مدرسه خانومتون ازت ناراضیه؟ خوب معلومه بچه ای که هفت روز هفته آرامش نداره چه از جانب پدر مادر چه داداش کوچیکش چطور میخواد تو مدرسه بهترین باشه؟؟ آخه خودم هم این چند وقت بی حوصله و عصبی ام. منم دارم شبیه باباشون میشم. بیچاره بچه ها چی میکشن دست پدر و مادر بی طاقت؟ دیروز دینگیل بعد از ترخیص دوباره توی خونه کلی بهونه می گرفت تموم مدت بغل خودم بود سرسفره شام سوپ رو می ریخت تو پیش دستی از پیش دستی توی سفره و میخواست از سفره بخوره پدرش یه تشر حسابی بهش زد.بچه بینوا مدام می خواد مقاومت کنه. دستش رو میزاره تو دهنش و محکم گاز می گیره جای گاز رو انگشتش می مونه. عشق کوچولوی من اینقدر عصبی شده که خدا میدونه . کاش ما یاد بگیریم بچه ها آدم آهنی نیستن که طبق برنامه از پیش تعیین شده عمل کنن اونا آدمن احساس دارن شعور دارن و از همه مهمتر بچه ان کاش بفهیمیم ما مسئول آرامش روح و روان اونها هستیم نه شکنجه هایی که در کودکی از والدینمون دیدیم و الان میخواهیم تلافی دربیاریم.. کاش میتونستم به همین واضحی با شریک زندگیم مکالمه کنم . حیف که هرگز اجازه نمیدی مثل دوتا دوست باهم گفتگو کنیم. اونقدر اعتماد به نفس داری که فکر می کنی خدایی. فکر می کنی هیچ کس هیچ چیز نمی فهمه تنها دانای عالم خودتی. توی این ده سال به تعداد انگشتان یکدست هم نتوستم حرف دلمو بهت بزنم. واگویه دل من به قیامت مرد رویاهای من.خدا به همه ما و از همه بیشتر به شما همسر بزرگوارم آرامش بده. من منکر کمک شما در منزل نیستم من منکر خوبیها و مهربونیت به بچه ها و خودم نیستم.ظرفهای شام رو میشوری به من کمک می کنی ولی تو رو خدا اینقدر روان من وبچه ها رو مورد شخم زدن قرار نده. بزار یک هفته بی تنش زندگی کنیم. اون خط کش میزان رو که دستت گرفتی و هر لحظه داری ما و بچه ها رو باهاش اندازه میگیری و هرلحظه که بیرون زدیم یه قدرت نمایی می کنی بزار کنار. راحت زندگی کن همه تو رو دوست دارن اگر نخواهی با توهین و تحقیر قدرتت رو به رخ ما بکشی. والله برای مردونگی اینهمه زور نیاز نیست می تونی یموقع با بزرگواری از مسایل بگذری یه موقع با دید مثبت به وقایع نگاه کنی. اگر یکربع تاخیر کردیم بزاری بحساب اینکه خیری توش باشه نه اینکه کل دودمان ما رو به فحش بکشی که اینها ژنتیک خانواده مادریست. می بینی آرامش و عشق در یک قدمی ماست اگر هر دو کمی فقط کمی اراده کنیم. کاش صدایم را می شنیدی.