چه سخت است عاشق ماندن

حرفهای برای نگفتن.صداهایی برای نشنیدن،غمهایی برای نادیده گرفته شدن و عجبا عاشق ماندن

چه سخت است عاشق ماندن

حرفهای برای نگفتن.صداهایی برای نشنیدن،غمهایی برای نادیده گرفته شدن و عجبا عاشق ماندن

الا یا ایها ساقی ادرکسا وناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها

خوب الان از سال 98 چیزی ننوشتم. تقریبا هیچ چیز بهتر نشده همه چیز رو به افوله. همه چیز رو به نابودی. به بدخلقی و بی ادبی و تن پروری و پرروی آقای همسر خیانت هم اضافه شده. منم بدبختر از همیشه دارم خودم رو نابود میکنم. چند شب بعد از رسوندن بچه از کلاس گفت میره اداره . من خونه مامانم بودم. سریع برگشتم خونه شام پختم بهش دوبار زنگ زدم که اطلاع بدم من خونه ام شام بیاد خونه جواب نداد.بار سوم که به گوشی دومش زنگ زدم دیدم با یه مهربونی بی نظیر که کاملا ازش بعیده جواب داد و گفت تا یک ساعت دیگه دیرتر از همیشه میاد. وقتی بینوا پسر بزرگه هم بهش زنگ زده بود که ازش اجازه بگیره شب بمونه خونه مادربزرگش با تعجب بهم زنگ زد . گفت بابا حتما یه چیزیش شده . زیادی مهربون و عجیب بود.وقتی شب اومد خونه کاملا تو قیافه بود و مثل همیشه نمیشد با یه من عسل هم خوردش. همه تو پذیرایی چپه شدیم . اونم یه ویس از ایتا گذاشت و همگی خوابیدیم .یهو ساعت یک و نیم بیدار شدم دیدم سخنرانی داره پخش میشه و ما خوابیم وقتی اومدم گوشی رو خاموش کنم چشمم به گالریش خورد که دوتا عکس دندون مال یه خانوم بود. اونهم از یه مطب خیلی دور.خیلی داغون شدم. یکساعت بعدش پاشد دید من بیدارم بهم گفت چرا بیداری گفتم خوابم نمیبره.خواست کنارش بخوابم. بهش گفتم دیشب تو ماشین کی کنارت بود که اونقدر مهربون شده بودی خیلی جا خورد ولی سریع دست پیش و گرفت که پس نیفته. فرداش هم از طریق دوستام فهمیدم یه بیشرف متولد 58 طرفش. تف به شرف نداشتت مرد که به هر زبونی می تونی بهم دروغ میگی. بخدا اگه قلب مادر مریضم نبود خودت و بچه هات رو میزاشتم میرفتم اونجا که هرگز پیدام نکنی.خیلی عوضی و بدذاتی چطور می تونی بامنی که اینقدر بهت وفادار و دلسوز وعاشقم این کثافت کاریا رو بکنی. تف به ذات پلید خودت و جد و آبادت. اگه خودم رو بکشم اگه آتیش جهنم رو به جون بخرم تو رو هم به آتیش می کشم بی شرف

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.